اومدم منتشرش کنم ولی دست دلم نرفت!مال خیلی وقت پیشه! مال همون شبی که قرار بود دیگه شبم صبح نشه!

یه جایی از متنش نوشته بودم " یه روزی میرسه که میبینی صمیمی ترین دوستاتم تاریخ تولدتو فراموش کردن، نه که انتظاری داشته باشی، میفهمی که انقدرا که برات مهمن، براشون مهم نیستی ".

به قول شازده کوچولو، آدمی که اجازه داد اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه!

و چه چیزی بالاتر از برگردوندن اشک به چشمای یه دختر، که یه بغض بزرگ همیشه ی خدا توی گلوش بوده

هنوز زمان میخوام، هنوز خود من در خود من در خود من زندانیست!

و وای اگه این یکی دو ماه دیگه هم بگذره و هنوز غرامت بدم و وای از من بعد از این روزها.

 

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MahdisKalantari Polo فروشگاه 100سبد 100sabad.ir شــاعــرانــه هــا برفابه : اشکان آویشن نوشیدنی ها هنر گرافیکی فلسفه و کلام احمدمعروف